قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اى نامى که بهر جایى قدم زنى و بهر کویى قدم نهى و رنگ کس نگیرى و همه را برنگ خود برآرى.


بر ملکوت گذر کردى ملک و ملائکه زیر و زبر کردى. بدیوان دیوان رسیدى لشکر تلبیس ابلیس را هزیمت کردى. بمیدان سلطان درآمدى، سر سروران و گردن کشان را بچنبر طاعت آوردى. ببازار راغبان دنیا برآمدى، ساکنان دکان رغبت را برانگیختى. هنگامها مخلوقات را تاراج کردى. بجمع عاشقان رسیدى نعره عاشقان بعیوق رسانیدى. از کنشت و کلیسا، مسجد و صومعه ساختى. ببت کده آمدى بت را با بت‏گر بسجود آوردى. در عقبه عاقبت بى‏حرمتان را لا بشْرى‏ و حرمت داران را لا تخفْ شنوانیدى.


تو آنى که در حجره تنگ و تاریک لحد چراغ معرفت و توحید دوستان را افروزى. در قیامت زبانه آتش و زبانیه دوزخ را از گوینده خود باز دارى. بنور خود نائره نار الله الْموقدة بنشانى، اینست که دوزخ بنده مومن را گوید: جز یا مومن فقد اطفأ نورک لهبى: قوله: إذا وقعت الْواقعة معناه اذکر یا محمد إذا وقعت الْواقعة.


یاد کن اى محمد آن روز که افتادنى بیفتد. قیامت را واقعه فرمود از زودى که بیفتد چون فرا دید آید. نه بینى که هر چه بیفتد زودتر از آن بزمین رسد که بنهند. همانست که جایى دیگر فرمود: و ما أمْر الساعة إلا کلمْح الْبصر أوْ هو أقْرب.


روز سیاست و هیبت است روز تغابن و حسرت است، یوم الأزفة و الغاشیة یوم القارعة و الواقعة.


آن روز قبه اخضر فرو گشایند و بساط اغبر در نوردند و عقد پروین تباه کنند، چهره ماه و خورشید سیاه کنند. اختران را از فلک فرو ریزند. سما را بر سمک زنند. زمین را بجنبانند.


رجت الْأرْض رجا کوه‏ها را از بیخ برکنند بست الْجبال بسا تا همچون دودى و گردى شود بر هوا.


فکانتْ هباء منْبثا آن روز بلال درویش را میآرند با تاج و حله و مرکب برد ابرد میزنند تا بفردوس اعلى برند و خواجه او را امیة بن خلف با اغلال و انکال و سلاسل بر وى میکشند تا بدرک اسفل برند.


اینست که رب العالمین فرمود خافضة رافعة، یکى را بردارنده تا با على علیین برند یکى را فرو برنده تا باسفل السافلین. آن طیلسان پوش منافق را بآتش میبرند و آن قبا بسته مخلص را ببهشت میفرستند. آن پیر مناجاتى مبتدع را بآتش قهر میسوزند و آن جوان خراباتى معتقد را بر تخت بخت مى‏نشانند.


بسا پیر مناجاتى که بى‏مرکب فرو ماند


بسا رند خراباتى که زین بر شیر نر بندد

آن روز عالمیان سه گروه باشند چنانک حضرت رب العزة فرمود: و کنْتمْ أزْواجا ثلاثة فأصْحاب الْمیْمنة ما أصْحاب الْمیْمنة و أصْحاب الْمشْئمة ما أصْحاب الْمشْئمة و السابقون.


همان تقسیم است که در آخر سورة فرمود: فأما إنْ کان من الْمقربین فروْح و ریْحان و جنة نعیم.


سابقان که در اول سورة فرمود مقربان‏اند که در آخر سورة فرمود ایشان را چه کرامت است و چه دولت فروْح و ریْحان و جنة نعیم، أولئک الْمقربون، فی جنات النعیم. ایشان را منازل با رفعت است و مساکن با سعت. میان غرف و طرف، در ریاض اریض و غیاض عریض مطاف ساخته، بر اطراف سریر و اعطاف حریر تکیه زده، غلمان مخلدون و ولدان چون در مکنون سماطین کشیده، کواعب اتراب با اباریق و اکواب بخدمت میان بسته، مطربان ملیح با او تار فصیح صف کشیده.


ساقیان با جام زنجبیل و ماء معین و شیر و مى و انگبین پیش آن مقربان و سابقان در باغ معرفت در ظل درخت محبت بر حافات جوى قربت شراب زلفت و الفت نوش همى کنند و بر بساط انبساط در خلوت و هو معکمْ با دوست مهره مهر همى بازند.


و حور عین کأمْثال اللوْلو الْمکْنون حوران بهشتى را بمروارید مانند کرد آن مروارید خوشاب که در صدف پوشیده باشد، نه آفتاب بدو رسیده نه مهتاب.


همچنین کنیزکان بهشتى در میوه بهشت تعبیه‏اند تا چشم رضوان و ولدان و غلمان بریشان نیفتد تا آنکه بنده مومن ببهشت رسد، میوه باز کند از میان میوه بیرون آید نقاب بر بسته. از چشم اغیار پوشیده نگه داشته و زمین بهشت از نور روى او روشن گشته.


مصطفى (ص) در وصف این کنیزکان فرموده در تفسیر حور مقْصورات فی الْخیام قال على کل امراة سبعون حلة لیست منها حلة على لون الأخرى و سبعون لونا من الطیب لیس منها لون على لون الآخر لکل امراة سبعون سریرا من یاقوتة حمراء منسوجة بالدر، على کل سریر سبعون فراشا بطائنها من استبرق و فوق السبعین فراشا سبعون ایکة لکل امراة منهن سبعون وصیفة بید کل وصیفة صحفتان من ذهب فیهما لون من طعام یجد لآخر لقمة منها لذة لا یجد لاولها و یعطى زوجها مثل ذلک على سریر من یاقوت احمر علیه سواران من ذهب موشح بیاقوت احمر ثم قال الله تبارک و تعالى: جزاء بما کانوا یعْملون.


اینست پاداش کردار مومنان و ثواب طاعات و عبادات ایشان. و این صفت مزدوران است که کار کنند و مزد خواهند.


اما خداى را دوستانى‏اند که ایشان سر ببهشت رضوان فرو نیارند و حور و قصور و انهار و اشجار ایشان را صید نکنند. غلامان سراى سلطان توحیداند و ساکنان عالم عشق و سلاطین جهان معرفت و مشتاق شربت نیستى.


بهشت خلد زینت و جمال خود بریشان عرضه میکند و ایشان یقین و معرفت خود برو جلوه میکنند.


بهشت جوى مى و شیر و عسل بر ایشان عرضه میکند و ایشان چشمهاى توحید و دریاهاى تفرید برو جلوه میکنند.


بهشت درختان میوه‏دار با ازهار و انوار بریشان عرضه میکند و ایشان نهالهاى درد و حیرت برو جلوه میکنند.


بهشت حورا و عینا آراسته و پیراسته بریشان عرضه میکند و ایشان مخدرات معرفت و مخبآت مشاهدت برو جلوه میکنند. تا آخر، بهشت از ایشان خجل بازگردد و ایشان درگذرند و تا به مقْعد صدْق عنْد ملیک مقْتدر دیده همت بکس باز نکنند.